تو به من خندیدی.....
خیلی ممنون اینقدر آسون منو داغون کردی واسه احساسی که داشتم دلمو خون کردی تو که هیچ حسی به این قصه نداشتی واسه چی منو به محبت دو روزه مهمون کردی همه عالم میدونستن که بری میمیرم اما رفتی و همه عالم رو حیرون کردی خیلی ممنون واسه هر چی که آوردی به سرم خیلی ممنون ولی من هیچ وقت ازت نمیگذرم من حواسم به تو بود و تو دلت سر به هوا با همین سر به هواییت منو ویرون کردی من که با نگاه شیرین تو فرهاد شدم مگه این کافی نبود که منو مجنون کردی همه عالم میدونستن که بری میمیرم اما رفتی و همه عالم رو ویرون کردی خیلی ممنون واسه هرچی که آوردی به سرم خیلی ممنون ولی من هیچ وقت ازت نمیگذرم استاد سیاوش قمیشی_آلبوم یادگاری نبار باران زمین جای قشنگی نیست من از اهل زمینم... خوب می دانم که گل در عقد زنبور است ولی سودای بلبل دارد و پروانه را هم دوست می دارد...... آفتاب را دوست دارم به خاطر پیراهنت روی طناب رخت، باران را اگر می بارد بر چتر آبی تو، و چون تو نماز خواندی خداپرست شدم... گاه یک لبخند انقدر عمیق میشود که گریه می کنیم گاه یک نغمه انقدر دست نیافتنی میشود که با ان زندگی می کنیم گاه یک نگاه انچنان سنگین میشود چشمانمان رهایش نمی کند گاه یک عشق انقدر ماندگار می شود که فراموشش نمی کنیم آنکس که می گفت دوستم دارد ... عاشقی نبود که به شوق من آمده باشد... رهگذری بود که روی برگ های زرد پاییز قدم می گذاشت... و صدای دلنواز برگهای خشک همان آوایی بود که من گمان می کردم می گوید دوستت دارم!!!! به شانه ام زدی شاید تنهاییم را تکانده باشی... به چه دل خوش کردی؟؟ تکاندن برف از شانه آدم برفی؟؟؟ زندگی قافیه شعر من است شعر من وصف دلارایی توست در ازل شاید این سرنوشت من بود می سرایم به امیدی که تو خوانی ورنه آخرین مصرع من قافیه اش مردن بود... برو، برو و مطمئن باش اضافه بار نخواهی داشت! خوب می دانم، خوب می دانی می روی و تمامت اینجا می ماند می مانم و تمامم را می بری
فریدون مشیری ۵ وارونه چه معنا دارد ؟ روز اول آشناییمان آنقدر برف می بارید که همه لباسم سفید شد آن روز برف می بارید و پدیدار شد در مقابل چشمان ما بهشت............ مرا بازیچه خود ساخت چون موسی که دریا را شعری زیبا از فاضل نظری ضربه ات کاری بود دل من سخت شکست و چه زشت به من و سادگی ام خندیدی به من و عشقی پاک که پر از یاد تو بود و خیالم می گفت تا ابد مال تو بود تو برو برو تا راحت تر تکه های دل خود را آرام سر هم بند زنم............... هی فلانی ......... زندگی شاید همین باشد یک فریب ساده و کوچک آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را جز برای او و جز با او نمی خواهی من گمانم زندگی باید همین باشد.....
خواهر كوچكم از من پرسید
من به او خندیدم.
كمی آزرده و حیرتزده گفت:
روی دیوار و درختان دیدم
باز هم خندیدم
گفت دیروز خودم دیدم
مهران پسر همسایه
پنج وارونه به مینو می داد.
آن قدر خنده برم داشت كه طفلك ترسید
بغلش كردم و بوسیدم و با خود گفتم:
بعدها وقتی بارش بی وقفه درد
سقف كوتاه دلت را خم كرد
بی گمان می فهمی
فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسی را
نسیم مست وقتی بوی گل میداد حس کردم
که این دیوانه پرپر میکند یک روز گلها را
خیانت قصهی تلخی است اما از که مینالم؟
خودم پرورده بودم در حواریون یهودا را
خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست
چه آسان ننگ میخوانند نیرنگ زلیخا را
کسی را تاب دیدار سرِ زلف پریشان نیست
چرا آشفته میخواهی خدایا خاطر ما را
نمیدانم چه افسونی گریبانگیر مجنون است
که وحشی میکند چشمانشآهوهای صحرا را
چه خواهد کرد با ما عشق؟ پرسیدیم و خندیدی
فقط با پاسخت پیچیدهتر کردی معما را
Power By:
LoxBlog.Com